حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

اولین کوتاهی مو

                           دخترقشنگم سلام تاچندروز دیگه عروسی خاله هست وموهات حسابی نامرتب شده به همین دلیل برای اولین باربردمت آرایشگاه مامانی هم اومدن کمی نگران بودم ونمی دونستم چه عکس العملی داری چون معمولا بچه ها ازاینکه بایدساکت وبی حرکت روی صندلی بشینن ناراحت میشن وگریه میکنن به هرحال به محض ورود  همه را زیرنظر گرفتی وبعد سوالهای پی درپی شروع شد" این کیه این چیه چوطوشد خانم خوابه و... " جوری که بلبل زبونیت همه را به خنده انداخته بود وهرکسی یه چیزی میگفت وهمه میخندیدن اونجایه پسرکوچولوی پنج ...
19 شهريور 1390

اولين عروسي

                                قندعسل مامان سلام  بالاخره پنجشنبه هفدهم شهريور هم ازراه رسيد وخاله فائقه ومحمدآقا عروسيشون را جشن گرفتن زمان عقدشون توفقط هفت ماه داشتي وچون عادت داشتي زود بخوابي واون شب نمي تونستي باسروصدا بخوابي خيلي گريه كردي وكم لطفي اقوام نزديك هم باعث شد خيلي بهمون سخت بگذره و.... ولي حالا بزرگ شدي وخانومي شدي وحرف مي زني وحرف گوش ميدي وبخشي ازمشكلات نوزادي حل شده ولي من بازم نگران بودم كه ناراحتي ومش...
19 شهريور 1390

دندون نو

                                                     دسته گل من سلام امروزصبح سركاربودم كه ماماني زنگ زدن وگفتن دندونت دراومده وظاهرا چندروزي هست كه بي خبر سرك كشيده چون سرتيزنيست ومن اصلا نفهميدم نمی دونم دندون چهارم یاپنجمه چون بین این دندون ودندون جلوت خالیه فکرکنم دندون انیاب بالاسمت راست باشه راستش براي چهارتا دندون قبلي خيلي اذيت شدي  وهردفعه تب ميكردي من ميترسيدم باتوج...
12 شهريور 1390

تجربه اولين سفر

                             حسنی جونم سلام    شنبه بعدازظهر بود كه ماماني زنگ زدن وگفتن مايك روزه ميريم اصفهان توهم كه بايد مرخصي بگيري پس اگه مي توني بيا باهم بريم منم به بابا زنگ زدم وبهش گفتم اون هم گفت كه نميتونه بيادومن وتوباهم بريم آخروقت اداري بود ومن باعجله مرخصي گرفتم وبراي احتياط ازطرف محل كارم مهمانسرا رزرو كردم اينقدرخوشحال بودم كه حدنداشت آخه ميدوني من چندساله سفرنرفته بودم وخيلي دلم گرفته بود گاهي به خودم مي گفتم خدايا ميشه بازم مثل اون روزها برم مسافرت وانگارخدا دعام رامستجاب كرده بود باورم نميشدبابايي ماماني خاله ومن وتو باهم...
9 شهريور 1390

يك روز بادومناسبت

                                        عزيزدلم سلام امروز روز خيلي فرخنده وعزيزي هست  همه روزها عزيزن ولي امروز يه رنگ وبوي ديگه اي داره مناسبت اول عيدفطر عيد بزرگ مسلمين هست مناسبت دوم پايان ماهگي توهست وتوبه بيست ودومين ماه زندگيت پا ميذاري الهي هميشه خوب وخوش باشي حسنی جونم توخيلي خوبي  ومامان عاشقته صورت مظلومت مثل فرشته هاست  ...
9 شهريور 1390

خبراي خوب

  خانومي من سلام ان شاالله چندورزديگه عروسي خاله هست واون هم ميره خونه خودش خيلي دلمون براش تنگ ميشه ولي خوب همه همين طوري هستن الهي با محمدآقا خوشبخت باشه پنج شنبه وجمعه آخرهفته خونه خاله بوديم وجهيزيه خاله را جابجا ميكرديم ومي چيديم و... توهم كمك ميكردي وخوشحال بودي البته بعد ازيه مدت ديگه خسته شده بودي وهمش شيرمي خواستي وبهانه گيري ميكردي تااين كه بابايي ناچارشدن توراببرن خونه شون تامن بتونم كمك كنم اينجا هم با شيشه شور داري همه جا را برق ميندازي مامان جونم دیگه بسه رنگش رفت       دخمل مامان ازبس کمک کردی خوابت برد وتخ...
8 شهريور 1390

به يادعلي فرشته اي كه قبل ازدرك دنيا به آسمانها رفت

                                        اميدوهستي من سلام   تاحالا چيزي درمورد داداشت بهت نگفته بودم ولي امروز مصادف بابيست ودوم رمضان يادآورتلخ ترين خاطره زندگي منه سه سال پيش زماني كه ني ني توي شكمم فقط 4/5 ماه داشت طبق وقت قبلي براي چكاپ رفتم دكترو قلبش نميزد وبعدازسونوگرافي معلوم شد چندروزه كه توي شكمم مرده وشب رفتم بيمارستان براي زايمان طبیعی امشب شب احيا هست وسه سال ازاون روزگذشته ومن هنوز نتونستم فراموش كنم شبي كه همه تومسا...
2 شهريور 1390
1